محل تبلیغات شما

من در یک مشت از خرمن های گندم دست های تو را دیدم. دست های آفتاب سوخته و پینه بسته ات. 

اما در پولی که هر روز جا به جا می شود چشم های منتظرت را نمی بینم. می دانم که تو دیگر منتظر نیستی. زیرا خاک های زمین گندم تو را بلعيده است. تو اکنون تنها مشتی خاک هستی در دست های بی پناه یک زن. 

یک درد و دل اگر لازم می دانی نخوان چون برای تو نیست

یک مشت خاک بی صدا

های ,تو ,یک ,خاک ,جا ,بی ,دست های ,یک مشت ,تو را ,های زمین ,خاک های

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

کانال ماشین اصفهان